چندروز پیش توییتی از یک مادر منتشر شد که منجر به بحثهای زیادی شد. زن از همسر و پسرش گله کرده بود که در خانهداری کمکش نمی کنند و وقتی از پسرش طلب کمک کرده، پسرک از او خواسته تا شرایط این زندگی را بپذیرد و در صورت عدم پذیرش میتواند طلاق بگیرد. شاید در نگاه اول من و شما تصور کنیم پسرک او ۷ ساله است و بچه، یا نوجوانی است که پای فیلمهای جلف نشسته و کمال همسالان بر او اثر گذاشته است.
اما واقعیت این است که پسر این زن ۲۶ ساله است. پسری که در تمام این سالها مادر از او هیچ طلبی نداشته است. وظیفهای را به او نسپرده. جلوی او دولا و راست شده و همیشه در خدمت او بوده است. از کجا در اینباره مطمئنیم؟ از آنجا که وقتی مردم به زن ( و به غلط ) میگویند قهر کن، تنبیهش کن، یک هفته برو مسافرت و... زن برای ما مینویسد که نمیتوانم! من همه زندگیام را برای او گذاشته ام.
منظور زن این است که دلش نمی آید قلب پسر جوانش را بشکند و به او بیمحلی کند. ما نمیدانیم زن چرا این مسیر را انتخاب کرده؟
آیا او عشق به پسر به جای شوهر را در ادامه مسیر نصف زنان ایران ادامه داده؟
او همیشه یاد گرفته پسر تاج سر است؟ او به طور کلی تصور میکرده باید در خدمت باشد و حالا یک جا بریده؟ آیا او بعد از این همه سال خودش را با زن دیگری مقایسه کرده؟ نمیدانیم!
حتی این سوال مطرح است که چرا نمیداند مشارکت مرد در امور منزل «کمک» نیست و«همکاری» است. ما دهها و صدها قضاوت میتوانیم درباره او داشته باشیم و راهکارهای غیرعقلانی ارائه دهیم. ما حتی میتوانیم یک تنه او را مقصر بدانیم که فرزندش را درست تربیت نکرده
و یک «شومبولطلا» تحویل جامعه و زن و فرزند آتی پسرک داده است. اما همه ما می دانیم پروسه عشق زن به پسرش، قانون و عرف همراه با مردسالاری، کودکی این مادر، آموزشهایی که دیده است و ندیده است و... همه و همه در این پروسه نقش دارند.
کافی است نگاهی به دوروبر خودمان بیندازیم. چند پسر امروزی و تحصیلکرده و ضدآخوند در کار خانه مشارکت میکنند؟
چند نفر از نگاه بالا به پایین به زن و خانهداری دست کشیدهاند؟
چند مرد را میشناسیم که ۳۰۰ بار در روز تعریف میکنند در کار خانه مشارکت میکنند و این اتفاق را دلیلی بر خوبی خودشان میدانند؟ همهی ما در خانواده، فامیل و دوستانمان شاهد این دسته از افراد هستیم. خلافش را هم دیدهایم.
همین چندشب پیش دربارهاش نوشتم که در مهمانی کوچکم مهمانم خودش بلند شد و ظرفها را شست و شگفتزدهام کرد.
داشتم فکر میکردم تنها کسانی که میتوانند چرخه را بشکنند مادران امروزیاند.
مادرانی که نیاز دارند برایشان کتاب بخریم.
برای فرزند مذکر و مونثشان کتاب بخریم و غیرمستقیم در تربیت آن بچه سهیم شویم.
داشتم به خود شما فکر میکردم. مادرید؟ یکجایی از کلیشهها به ستوه میآیید؟ چرخه را بکشنید. به پسرتان و دختران یاد بدهید خانه داری کنند و تعمیر وسایل را به هردو یاد بدهید.
به پسرتان بگویید سفره پهن کند. شعر پسرها شیرند را برایش نخوانید. شما خاله و عمو و داییاید؟ برای آن بچه هی ماشین نخرید.
برای آن دخترک هی اجناس صورتی نخرید.
قربان صدقه پسرتان که ظرف شسته نروید. فدای دخترتان که چیزی را تعمیر کرده نشوید. باور کنید بیست نفرمان اینکلیشهها را بشکنیم خودش خیلی است. خیلی زیاد.